داستان کشتی به گل نشسته

[ad_1]

 da a9 d8 b4 d8 aa db 8c  d8 a8 d9 87  da af d9 84  d9 86 d8 b4 d8 b3 d8 aa d9 87 داستان کشتی به گل نشسته

 

داستان خواندنی کشتی به گل نشسته

یکی از روزها ناخدای یک کشتی و سرمهندس آن در این‌ باره بحث می‌کردند که در کار اداره و هدایت کشتی کدام‌یک نقش مهم‌تری دارند. بحث به‌شدت بالا گرفت و ناخدا پیشنهاد کرد که یک روز جایشان را با هم عوض کنند. قرار گذاشتند که سرمهندس سکان کشتی را به‌دست گیرد و ناخدا به اتاق مهندس کشتی برود. هنوز چند ساعتی از جابه‌جایی نگذشته بود که ناخدا عرق‌ریزان با سر و وضعی کثیف و روغن‌مالی بالا آمد و گفت: «مهندس سری به موتورخانه بزن. هرقدر تلاش می‌کنم، کشتی حرکت نمی‌کند.»

بیشتر بخوانید:  عکس پروفایل دخترونه شیک برای تلگرام و اینستاگرام

سرمهندس فریاد کشید: «البته که حرکت نمی‌کند، کشتی به گِل نشسته است!»

داستان کشتی به گل نشسته

robeka.ir

[ad_2]

مطلب پیشنهادی

عکس نوشته های زیبا درباره مادر

[ad_1] عکس نوشته های روز مادر عکس نوشته درباره مادر تبریک روز مادر متن تبریک …