شعرهای زیبای رزا جمالی

[ad_1]

شعر نو رزا جمالی, شعرهای رزا جمالی, رزا جمالی شاعر

شعر رزا جمالی

اشعار رزا جمالی

رزا جمالی متولد ۲۸ آبان ۱۳۵۶ در تبریز شاعر، نمایش‌نامه‌نویس، منتقد ادبی و مترجم ایرانی می باشد، وی دانش آموختهٔ کارشناسی ادبیات نمایشی از دانشگاه هنر و کارشناسی ارشد ادبیات انگلیسی از دانشگاه تهران است.

تک سلولیِ ساعت

چیزی به اشتباه می میرد

و آفتاب که نم برداشته است ، خیس و مات است

اگر به این خطوط ادامه دهم؛

آن شیء منجمد که اسیرِ دست توست به اشتباه می لغزد

و گرنه چندی ست که روز به پایان رسیده است.

پوک به خانه که می رسم

چندی به مکعب ها خیره ام

جریان ِ ساکنِ آب بود

و آفتاب که نم بر نمی داشت

بر سپیدی این همه کاغذ

بر رخت های پیرم که گریه کرده بودم !

عناصری جزء به جزء که به من وابسته اند

و از خونِ من رنگ می گیرند.

این سرزمین که بی وقفه بر من می بارد!

و ماه که هنوز پهناور است.

اینجا بر دیرک باریکی یخ بسته ام

و برای ِ توست که زمان را به رودخانه ریخته ام

زمان هوسِ تندی بود که از دستم رفت !

این لحظه ها که به آسانی پاک می شوند…

به کبودی این دیوار می مانیم

بیشتر بخوانید:  حکایت حاتم طایی

من و این رختِ تاریک

که به جوی آب ریخته ایم.

گوساله ایست که از مرگ شیر می نوشد…

این چیست

که بر زمینه ای خنثی ته رنگ می گیرد؟

می شد رنگِ دیگری داشته باشد

روزهاست که به نخی بندم…

ماهی چروک که از سقف می افتد…

بوران است

در دور دست سنگی سست می شود

تصویری از انجماد که روی شیشه مانده است

پلی که اینجا شکسته است

و سکوت که روی نوارِ فلزی جاری ست

همه چیز قرار است که به نقطه ای کور بینجامد.

رزا جمالی

شعر نو رزا جمالی, شعرهای رزا جمالی

شعر رزا جمالی

شعر نهنگ از رزا جمالی

نهنگی‌ست كه خوابش كرده‌ام

تار و پودش را به اقيانوس ريخته‌ام

و از مرزهای لوط گذشته‌ام!

اينجا اسكلتی بود كه بر فقراتم كِبره بسته بود

بر دريايی كه همخوابه‌ام بود

و جلبک‌ها كه به موهايم وفادار بودند

ماديانی‌ست مست كه پيچيده است لای موهايم

و اين مارها كه سراسيمه بر شانه‌هايم روييده‌اند!

اسب‌هايش از مرزهای خوابم گذشته‌اند

بر آبهای خليجش سال‌هاست كه دويده‌ام

مارها بر گوشه‌های دريايی مرده‌اند

و اسكلتی كه رو به ديوار نقش بسته است!

وحشی‌ترين اسب زمينم!

كه با نهنگی خوابيده‌ام

و در بادهای مغربی پيچيده‌ام

بیشتر بخوانید:  اشعار زیبای شاعران بزرگ درباره دوست

كه بر خواب‌های نهنگی لنگر كشيده‌ام

و از راه ابريشم گذشته‌ام

و در آب‌های خليج ساكنم!

عروسِ زمينم!

عروس جهان است

كه به تسخير دنيا آمده است.

با دستی كه به جهان آلوده است

و اسب‌هايی كه بر زمين رانده است…

 كه تمام آب‌های جهان من بودم!…

رزا جمالی

رزا جمالی, شعر رزا جمالی, شعرهای زیبای رزا جمالی

اشعار رزا جمالی

ريشه هام

ديدي كه راهِ شيری چطور كلافه ام می كرد

با آبششم داشتم مسيرِ گُنگِ هستی را شخم می زدم

 دارم به عصاره ی ميخك ها و ريشه ی كاسنی چسبندگی سفتی پيدا می كنم

 به رودخانه ی گَنگ؛

 از ريشه هام تا مركز دايره اي شكل ِزمين

 لميده برضلعِ افقي اش خاكِ نرم و سَبُكي رشد مي كند

گدازه هاش چشم هات را كور مي كند ساعتي بعد ؛

وتو تمام آن سرزمينِ گرمسيري را در ظروف جامدِ منجمدي پخته اي

و تمام راه را عمودي دويده اي

و اين آتشفشان زخمي را سفت كرده اي  با مچ ِدستت

 به تعميرِ زمين نشسته اي

 با انگشت هايي كه فقط به سركه ونعنا آغشته است…

حيف!

خطوط روي هم افتاده اند

 بدجور!

 فكرش را هم نكرده بودي

در نگاهِ اول…!

و صدايت به من نمي رسد

با اينكه از ديروز برف باريده است

بیشتر بخوانید:  متن تبریک عید غدیر خم

از موج وُ شن خبري نيست…!

داشتم از سمتِ چپ با نُكِ پا از راهِ ابريشم مي گذشتم؛

و جلگه ها و مراتع ساكني از علفزار

آهسته بر جعبه ي فلزي نقش بسته است

 ساقه هاي طوفاني اش وَ راه آهن وَ اين ريل ها  همه چوبي ست…

مسيرِ پيچيده اي ست با همه سادگي اش…!

چسبيده است و از رشد سرطانيِ سلول ها كاسته است !

رزا جمالی

شعر نهنگ رزا جمالی, رزا جمالی

شعر نو رزا جمالی

به تنگی آویخته می مانم!

به تنگی آویخته می مانم

آب از سرم جاری نمی شود

طبیعی ست کم کم کرخت شوم

گوش ماهیِ کله شق ،

این آسمانِ لاف مثلِ لنگری سنگین افتاده رویِ پاهام

این آسمانِ گیج!

ماه را جرم گیری کرده اند

سایه ای ست که دنبالم می آید

و تو پابرهنه تویِ خوابم دویده ای

خب،

کیف می کنی؟

یک رگم از این زمین جدا نیست که لک بزنم !

به تنگی آویخته می مانم

دلخوشِ آسمانی که روزی نهنگی بزرگ بلعیدش

و وقتی که دیگر خیلی دیر شده بود تو در خلیج برایم دست تکان دادی

به تنگی آویخته می مانم

و ساده است:

من باختم!

رزا جمالی

 

منبع: بیتوته

[ad_2]

مطلب پیشنهادی

شعر آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟

شعر حالا چرا شعر معروف آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا آمدی جانم به …